مهم ترین نظریه های مطرح شده در زمینه رشد هویت جنسی

 مهم ترین نظریه های مطرح شده در زمینه رشد هویت جنسی و جامعه پذیری نقش های جنسیتی عبارتند از :

1 - 1. نظریه های روان کاوی

الف) نظریه فروید

زیگموند فروید معتقد بود که کودکان دختر و پسر در هنگام تولد با اینکه تفاوت های جسمی دارند، ولی فاقد هویت جنسی اند و هر فردی به نسبت های متفاوت، ویژگی های هر یک از دو جنس را به ارث می برد. در عین حال، کودکان تفاوت های جنسیتی را براساس همین واقعیت، یعنی داشتن یا نداشتن آلت رجولیت، می آموزند و هویت جنسی آنان بر همین پایه شکل می گیرد. در مرحله اودیپی، یعنی در چهار تا پنج سالگی، مادر به صورت کانون و هدف عشق پسر در می آید و او تمایلات جنسی خود را از طریق خیال پردازی و رفتار آشکار به مادر نشان می دهد. از سوی دیگر، پدر را به عنوان رقیبی نفرت انگیز برای محبت های مادرش شناسایی می کند؛ زیرا در می یابد که پدر رابطه خاصی با مادر دارد که وی اجازه شرکت در آن را ندارد. در این حالت، پسر خود را با تهدیدی از ناحیه پدر روبه رو می بیند که بر عضو تناسلی متمرکز است و خیال می کند پدرش می خواهد آلت رجولیت او را قطع کند، یعنی او را اخته کند که این امر به اضطراب اختگی در وی منجر می گردد. ترس از اختگی آن چنان نیرومند است که پسر ناگزیر می شود احساسات جنسی خود را نسبت به مادر سرکوب کند. او با این کار و با پذیرش پدر به عنوان موجودی برتر، خود را با پدرش همانند می شمارد و برای بهتر کردن همانندسازی می کوشد با تقلید کردن از اطوار قالبی، رفتارها، نگرشها و معیارهای فرامن پدر، بیشتر شبیه او شود.

دختر نیز در آغاز مانند پسر به مادر عشق می ورزد؛ زیرا او را منبع اصلی غذا، محبت و ایمنی می یابد؛ اما در مرحله اودیپی و زمانی که پی می برد پسرها آلت مردی دارند و دخترها ندارند، پدر هدف عشق جنسی او می شود. با پرورش یافتن رشک آلت مردی در دختر که نقطه مقابل اضطراب اختگی در پسر است، ارزش مادر در نظر دختر خردسال کاهش می یابد؛ زیرا می بیند که او هم فاقد آلت رجولیت بوده، قادر به تامین آن نیست. اما سرانجام دختر، خود را با مادر همانند می سازد و در آن هنگام هویت جنسی زنانه را کسب می نماید. (سولتز و شولتز، 1379: 73 - 75)

بنابراین، کودکان هر یک از دو جنس در جریان همانندسازی با پدر و مادر همجنس خود، نظام ارزش ها و الگوهای رفتاری او را پذیرفته و می کوشند نقش او را بازی کنند و به این ترتیب، فرایند درونی شدن نقش های جنسیتی شکل می گیرد.

بر نظریه فروید اشکالات متعددی وارد گردیده که به مهم ترین آنها اشاره می کنیم:

1.    به نظر می رسد فروید بیش از حد، هویت جنسی را با آگاهی از آلت تناسلی مرتبط دانسته است، در حالی که بسیاری از کودکان پیش دبستانی از تفاوت اندام های تناسلی دختر و پسر اصلا اطلاعی ندارند.
2.     فروید پدر را عامل اساسی منضبط کننده در نظر می گیرد، در حالی که در بسیاری از فرهنگ ها مادر نقش مهم تری را در تحمیل انضباط ایفا می کند. طبعا در چنین زمینه هایی شاهد پسرانی هستیم که به جای پدر با مادر همانندسازی می کنند؛ افزون بر آن، تحقیقات نشان داده است که پسر بچه ها بیشتر با پدران خون گرم و صمیمی همانندسازی می کنند، نه با پدران تنبیه گر و تهدیدگر، آن گونه که نظریه فروید اشعار می دارد.
3.    به عقیده فروید، یادگیری جنسیت در مرحله ادیپ و در حدود چهار تا پنج سالگی متمرکز گردیده است؛ اما بیشتر نویسندگان بعدی بر اهمیت یادگیری در سنین پایین تر که از اوائل کودکی آغاز می گردد، تاکید کرده اند.
4.    به دلیل فقدان اطلاعات علمی لازم در زمان فروید، وی به امکان دخالت. عوامل زیستی در پیدایش تفاوت های جنسیتی توجهی نکرده است.

ب) نظریه چودروف

نانسی چودروف از روانکاوانی است که در جهت تعدیل نظریه فروید کوشیده است. برخلاف فروید که بر جنبه های منفی ویژگی های زنانه، به ویژه فقدان آلت رجولیت و در نتیجه، ضعف اخلاقی و منشی زنان تاکید می کرد، چودروف بر جنبه های مثبت ویژگی های سنتی زنانه و از سوی دیگر، ضعف قابلیت دوست داشتن و پرورش دهندگی در مردان تاکید کرد. براساس نظریه وی، از آنجا که اولین مرحله جامعه پذیری پسرها و دخترها توسط مادر انجام می گیرد، کودکان هر دو جنس در بدو امر با مادر همانندسازی شخصی می کنند، ولی در ادامه، پسر ناگزیر می شود با همانندسازی با پدر، نقش های مردانه را پذیرا شود. در طی فرایند جامعه پذیری، مادران پسران خود را تشویق می کنند که از آنان جدا می شوند و به آنها کمک می کنند تا هویتی مردانه را در خود بسط دهند که متکی به پدر یا جایگزین پدر است؛ اما دوری پدر از خانه و نپرداختن او به بچه داری موجب می گردد که همانندسازی با پدر به جای آنکه همانندسازی شخصی با پدر و ارزش ها و ویژگی های رفتاری او به عنوان فرد واقعی باشد، به صورت همانندسازی موقعیتی، یعنی همانندسازی با نقش های مردانه پدر به عنوان مجموعه ای از عناصر انتزاعی در آید. در فرایند دشوار انفکاک پسر از مادر، او، هم ابعاد زنانه خود را سرکوب می کند و هم یاد می گیرد که زنانگی را کم ارزش بداند؛ اما در مورد دختر بچه ها، همانندسازی شخصی با مادر می تواند تا تکمیل فرایند یادگیری هویت زنانه و نقش های وابسته به آن تداوم یابد و این شخصی بودن را حضور مادر در کنار دختر در طی این فرایند تضمین می کند. از پیامدهای مهم این دو الگوی جامعه پذیری آن است که دختران درجه ضعیف تری از فردیت یافتن را نسبت به پسران تجربه می کنند؛ از این رو مرزهای خودی را به طور انعطاف پذیرتری توسعه می دهند که این امر پیش شرط¬های روان شناختی برای باز تولید فرودستی زنان نسبت به مردان را فراهم می آورد. در نتیجه، تقسیم کار جنسی در خانه از راه دو الگوی مذکور به طور مستمر باز تولید می شود و حاصل آن عبارت خواهد بود از تولید مردانی که بیشتر انرژی خود را صرف جهان کار غیر خانوادگی می کنند و نیز تولید زنانی که انرژی خود را متوجه پرورش دادن و مراقبت از فرزندان می نمایند.

نظریه چودروف علی رغم نفوذ قابل توجه خود، از نقد منتقدان به دور نمانده است. پیش از هرچیز باید به جرح و تعدیل هایی اشاره کرد که خود او در دهه 1990 در نظریه اش اعمال کرده است. او پیشتر مدعی شده بود پسرانی که با شخص پدر همانندسازی می کنند، انعطاف پذیرتر از آنهایی هستند که به دلیل عدم حضور پدر، تنها بر کلیشه های فرهنگی نقش پدری تکیه می کنند، ولی شواهدی که خود وی در نوشته های جدیدش به آنها استناد می کند، نشان می دهند که پدران بیش از مادران، هویت جنسی سنتی را در کودکان ایجاد می کنند. چودروف اینک برای زنانگی، مردانگی و جنسیت، تعریف هایی چند جانبه تر ارائه می دهد و واکنش های محتمل افراد نسبت به تربیت اولیه خودشان را به جای آنکه در دو الگوی کلی خلاصه کند، متعدد تشخیص می دهد.

بعضی منتقدان چودروف، اطلاعات مربوط به غیبت پدر از خانه را متناقض دانسته اند؛ مثلا کودکان دور از پدر که افزون بر مادر، با عمه ها و مادربزرگ ها زندگی می کنند، از کودکانی که تنها با مادران خود زندگی می کنند بهترند؛ لذا به جای غیبت پدر احتمالا باید بر اضافه بار مادری به عنوان مشکل اصلی، تاکید کرد. همچنین در مورد نقش پدر در تربیت فرزندان، تحقیقات نظام مند به قدری کم انجام شد که به جز حدس و گمان سخن چندانی برای گفتن وجود ندارد. ادعاهای کلی نگر در مورد دوره اودیپی و دوره پیش از آن و غفلت از اینکه این مراحل، به زمان و مکان خاص (دوران جدید و جوامع غربی) اختصاص دارند و نیز مبنا قرار دادن شکل واحدی از خانواده، یعنی خانواده هسته ای، سفید پوست و متعلق به طبقات متوسط و سرمایه دار به عنوان الگوی تمام انواع خانواده، از انتقادات دیگری هستند که بر این نظریه وارد شده اند.

2 - 1. نظریه زیستی - اجتماعی

در بین محققان متاخر، بیش از همه مانی و ارهارت در جهت توضیح و بسط این نظریه کوشیده اند. بر حسب این نظریه، از یک سو، نیروهای زیستی به رشد پسرها و دخترها جهت داده و آن را محدود می سازند و از سوی دیگر، رشد زیستی اولیه، واکنش افراد دیگر به کودک را تحت تاثیر قرار می دهد و همین امر که سرآغاز تاثیر نیروهای اجتماعی است، کودک را به سمت پذیرش نقش های جنسیتی هدایت می نماید. مانی و ارهارت به سه رویداد زیست شناختی اساسی در دوران حیات جنینی، اشاره می کنند:

1. انتقال کروموزوم X یا Y از پدر به فرزند در زمان انعقاد نطفه و آغاز بارداری که در صورت وجود کروموزوم Y جنین بیضه ها را ایجاد می کند و در غیر این صورت، تخمدان ها شکل می گیرند؛
2. ترشح هورمون تستوسترون توسط بیضه ها؛
3. رشد آلت رجولیت و بیضه دان در سه تا چهار ماهگی پس از بارداری که منشأ این امر همان هورمون تستوسترون و نبود آن به پیدایش اندام های تناسلی زنانه منجر می شود.

پس از تولد کودک، عوامل اجتماعی بی درنگ وارد عمل می شوند و نوزاد بر حسب اندام های جنسی ظاهری اش، واکنش های متفاوتی از سوی والدین و دیگر افراد دریافت می کند. به عقیده مانی و ارهارت تاثیرهای اجتماعی به حدی مهمند که می توانند تمایلات زیست شناختی را تعدیل کرده، یا حتی تغییر دهند؛ برای مثال، کودکانی که در جنسیت غلط تربیت شده اند، تا قبل از هجده ماهگی به آسانی هویت جنسی جدید را می پذیرند، اما پس از سه سالگی با مشکلات فراوانی در این زمینه روبه رو می شوند. مسئله اصلی در این نظریه، نشان دادن تاثیر عوامل زیستی و میزان آن در فرایند رشد جنسیتی است. برخی شواهد برگرفته از مطالعات ژنتیک رفتار، آثار نسبی تفاوت ژن ها را نشان داده است. همچنین آزمایش هایی که بر روی گروهی از دختران دو جنسیتی انجام گرفته، بر تاثیر هورمون های جنسی مردانه دلالت دارند. مادران این دخترها در دوران بارداری، داروهایی مصرف می کرده اند که در نهایت باعث ایجاد تستوسترون، یعنی هورمون مردانه در بدن آنها می شده است و در نتیجه، دختران پس از تولد، دارای اندام های جنسی ظاهرا مردانه بودند. مانی و ارهارت تعدادی از این دخترها را که اندام های جنسی بیرونی آنها با عمل جراحی تغییر یافته بود و به عنوان دختر پرورش یافته بودند با خواهران و دختران همسن آنها مقایسه نمودند و به این نتیجه رسیدند که این دخترها در نگرش ها و فعالیت های خود تشابهات زیادی با پسران دارند.

با این همه، گاهی در نتایج یاد شده تشکیک شده است و از این رو، نظر قاطع و مورد وفاقی در این خصوص وجود ندارد؛ همچنین، در این نظریه، فرایندهای اجتماعی دقیقی که کودکان از راه آنها هویت جنسی را درک می کنند، مشخص نشده است.

3 - 1. نظریه یادگیری

بر طبق نظریه یادگیری اجتماعی که از سوی تعدادی از روان شناسان اجتماعی، به ویژه آلبرت باندورا بسط یافته است، کودک از دو راه عمده، رفتارهای اجتماعی و از جمله نقش های جنسیتی را می آموزد: نخست، از راه آموزش مستقیم و به تعبیر دیگر، شرطی سازی کودک با استفاده از عوامل تقویت کننده؛ در این روش، کودک با پاداش و تنبیهی که دریافت می کند، نسبت به رفتارهای جنسیتی شرطی شده و آنها را فرا می گیرد؛ دوم، از راه فرایند تقلید که در نظریه فروید با عنوان همانندسازی مطرح شده بود؛ در این روش، رفتارهای جنسیتی توسط والدین و دیگر عوامل جامعه پذیری (اعضای بزرگ تر خانواده، سایر بزرگسالان، معلمان، گروه همسالان و رسانه های جمعی) الگوسازی می شوند و کودک از این الگوها تقلید و پیروی می کند. دو فرایند شرطی سازی و الگوسازی، سه مرحله عمده را در اکتساب رفتار جنسیتی درپی دارند؛ در مرحله نخست، کودک از بین پدر و مادر با او که همجنس او است، به عنوان منبع پاداش و تنبیه پیوند می خورد. در مرحله بعد، کودک مجموعه ای از اقدام های پاداش دهنده و تنبیه کننده را مبنایی برای تعمیم دادن قرار می دهد و یا با همجنس خود از والدین همانندسازی می کند. سرانجام در سومین مرحله، فرایند تعمیم دهی به هویت جنسیتی متناسب، همراه با رفتار جنسیتی متناسب منجر خواهد شد.

به نظر می رسد این نظریه نیز گذشته از آنکه احتمال دخالت عوامل زیستی را در شکل گیری هویت و رفتار جنسیتی نادیده گرفته، به جهت برخی فرضیه هایی که ارائه کرده، قابل مناقشه است. بر طبق این نظریه باید شاهد آن باشیم که در متن واقع، پاداش و تنبیه پسران و دختران به گونه ای متفاوت و با تکیه بر الگوی هنجاری رفتار جنسیتی رخ دهد؛ مثلا به این شکل که والدین و معلمان، پسرها را به دلیل رفتار پرخاشگرانه پاداش دهند و دخترها را به همان دلیل تنبیه کنند؛ اما بیشتر شواهد موجود از آن حکایت دارد که والدین و احیانا معلمان، پسرها را بیشتر از دخترها به دلیل پرخاشگری تنبیه می کنند. همچنین، پژوهش ها نشان می دهند که رفتارهای جنسیتی کودکان شباهت زیادی با مدلهای رفتاری بزرگسالان ندارند؛ برای مثال، پسرها بازی با اتومبیل سواری و کامیون را ترجیح می دهند، گرچه مادرانشان را بیشتر از پدرانشان در نقش رانندگی اتومبیل خانوادگی مشاهده کرده باشند. دخترها نیز به بازی های دخترانه می پردازند، هرچند این بازی ها اصلا در ردیف رفتارهای قابل مشاهده مادران آنها به چشم نخورند.

4 - 1. نظریه شناختی - رشدی

لارنس کالبرگ در نظریه شناختی خود در پی تبیین این مطلب است که چرا پسرها و دخترها حتی زمانی که با مخالفت والدین روبه رو هستند، نقش های جنسی سنتی را پذیرا می شوند. دو درونمایه اصلی نظریه کالبرگ از این قرارند:

1.    رشد نقش جنسیتی مبتنی بر رشد شناختی و به ویژه فم بچه ها از جنسیت و استلزامات آن، برای خود شخص است.

2.    کودکان فعالانه خود را جامعه پذیر می کنند؛ آنها صرفا مهره ای منفعل در برابر تاثیرهای اجتماعی نیستند.

برخلاف نظریه های پیشین که بر تقدم رفتارهای جنسیتی بر کسب هویت جنسی تاکید می کردند، کالبرگ معتقد است که کودکان در نخستین مرحله، هویت جنسی ثابتی را در خود ایجاد می کنند و سپس فعالانه در جستجوی الگوهای مربوط به همان جنس و آگاهی های دیگری برمی آیند که به آنها یاد می دهد به عنوان یک پسر یا دختر چگونه رفتار کنند. کالبرگ برای فرایندی که طی آن کودکان به درک معقولی از معنای مذکر بودن و مونث بودن نایل می شوند، سه مرحله مشخص می کند:

1. هویت جنسیتی اصلی: در سه سالگی، کودکان از هویت جنسی خویش آگاه شده و بر چسب پسر یا دختر به خود می زنند؛

2.    ثبات جنسیتی: پس از مدتی کودک درمی یابد که جنسیت در طول زمان ثابت می ماند؛ پسر به صورت مرد و دختر به صورت زن در خواهد آمد؛

3.    سازگاری جنسیتی: کودکان در پنج تا هفت سالگی درک می کنند که جنسیت در موقعیت های متفاوت نیز ثابت می ماند. کودک در این سن دیگر فریب پوشش ظاهری را نمی خورد و مثلا می داند که یک پسر با پوشیدن لباس دخترانه تغییر جنسیت نمی دهد.

کالبرگ آغاز جامعه پذیری فعالانه کودک را که طی آن خودش نقش های جنسیتی را در خود درونی می کند، اندکی پس از پایان یافتن سه مرحله مذکور می داند.

منتقدان این نظریه اظهار داشته اند که سنخ بندی و تفکیک جنسی بسیار پیش از رسیدن کودک به درک هویت جنسیتی در جریان است؛ برای مثال، پسران دو ساله پیش از آنکه حتی بدانند اسباب بازی های پسرانه برای آنها مناسب تر است، این اسباب بازی ها را ترجیح می دهند. بر پایه تحقیقات، کودکان از بیست ماهگی رفتارهای جنسیتی را از خود بروز می دهند؛ افزون بر آن، با توجه به تحقیق جان مانی که تغییر جنسیت غلط را از سه سالگی به بعد بسیار دشوار یافت، به نظر می رسد کالبرگ در این ادعا که سنخ بندی جنسی و رشد نقش جنسی، به فهم معقول و حساب شده جنسیت منوط می باشد، به خطا رفته است. از اینها گذشته، در این نظریه نیز توجه به عوامل زیستی موثر بر جنسیت به چشم نمی خورد.

5 - 1. نظریه طرح جنسیتی

نظریه طرح جنسیتی با بهره گیری از نظریه یادگیری اجتماعی و نظریه شناختی - رشدی، عناصر مربوط به یادگیری و عناصر شناختی را با یکدیگر تلفیق می نماید. بر طبق این نظریه، کودکان اطلاعات دریافتی از محیط را پیرامون طرح ها یا مقوله هایی متفاوت سازماندهی می کنند که یکی از آنها طرح جنسیتی است. مارتین و هالورسن از پردازندگان اصلی این نظریه، همانند کالبرگ، معتقدند که کودکان انگیزه ای درونی برای کسب علایق، ارزش ها و رفتارهایی دارند که با ارزیابی شناختی آنها در مورد خودشان سازگار است؛ اما برخلاف کالبرگ، عقیده دارند که این خود جامعه پذیری ( self-socialization) خیلی زودتر، یعنی در دو و نیم تا سه سالگی که کودک هویت جنسیتی پایه را کسب می کند، آغاز می شود. تثبیت هویت جنسیتی پایه، کودک را برمی انگیزد تا در مورد جنس ها آگاهی هایی را فرا بگیرد و سپس این آگاهی ها را در قالب طرح های جنسیتی، یعنی مجموعه های سازمان یافته از باورها و انتظارات در مورد مذکر و مونث، بریزد.

کودکان، نخست یک طرح ساده درون گروه - برون گروه را کسب می کنند که به آنان این امکان را می دهد که اشیا، رفتارها و نقش ها را با عنوان های برای مردها و برای زن ها طبقه بندی کنند. در ادامه، کودکان یک طرح خاص جنسیتی کسب می کنند که از نقشه های تفصیلی ناظر به کنش تشکیل شده و شخص برای انجام رفتارهای گوناگون متناسب با جنسیت به آنها نیاز خواهد داشت؛ برای مثال دختری که هویت جنسیتی پایه را کسب کرده، در ابتدا ممکن است یاد بگیرد که خیاطی برای دخترها و ساختن مدل هواپیما برای پسرها است. وی سپس به دلیل آنکه دختر است و می خواهد متناسب با تصوری که از خود دارد، رفتار کند، آگاهی های فراوانی را درباره خیاطی جمع آوری خواهد نمود تا به طرح خاص خودش در مورد جنس خودی بیفزاید و این در حالی است که آگاهی های مربوط به ساختن مدل هواپیما را تا حد زیادی نادیده می گیرد. طرح جنسیتی پس از آنکه در نتیجه تجارب کودک شکل گرفت و توسعه یافت، به نوبه خود بر تجارب آتی او راجع به خودش و نیز جهان پیرامونش تاثیر می گذارد.
در مجموع می توان گفت: نظریه طرح جنسیتی نیز عوامل زیستی موثر بر شکل گیری هویت و رفتار جنسیتی را نادیده می گیرد، اما نسبت به دیگر نظریه های جامعه پذیری جنسیت، تصویر نسبتا دقیق تری را ارائه می دهد.

6 - 1. دیدگاه فمینیسم

جامعه پذیری نقش های جنسیتی گذشته از جنبه توصیفی و تحلیلی آن، که در نظریه های پیشین بررسی شد، از جنبه ارزشی و هنجاری نیز توجه بسیاری را به خود معطوف کرده است. صاحب نظران فمینیست و دیگران نویسندگان متاثر از اندیشه های فمینیستی بیشتر به جامعه پذیری نقش های جنسیتی به عنوان یکی از عوامل اصلی نابرابریهای جنسی، حمله می کنند . جان استوارت میل - از پیشگامان اندیشه های لیبرال فمینیستی - بی عدالتی موجود در نظام خانواده در قالب حاکمیت مردان و فرمانبرداری زنان را از انتقال عادات و رسوم و ارزش های مردسالارانه از نسلی به نسل بعد ناشی می دانست؛ امری که به شکل گیری احساس برتری در پسران نسبت به خواهران خود و در نهایت، نسبت به تمام زنان منجر می گردد. سیمون دوبوار نیز در کتاب مشهورش جنس دوم اظهار داشت که اگر دختربچه از ابتدا با همان انتظارات و پاداش ها و با همان محدودیت ها و آزادی هایی تربیت می شد که برادرانش تربیت می شوند، در همان تحصیلات و همان بازی ها سهیم می شد، وعده آینده یکسانی با آینده پسر بچه به وی داده می شد و به وسیله مردان و زنانی احاطه می گردید که در نگاهش آشکارا یکسان و برابر بودند، به طور قطع شخصیت دختران و زنان می توانست بسیار متفاوت با وضعیت کنونی شکل گیرد.

بر این اساس، بسیاری از فمینیست ها به منظور دست یابی به جامعه ای فارغ از نابرابری های جنسی، خواهان تبدیل الگوی سنتی جامعه پذیری دختران و پسران به الگوی دیگری شده اند که بر تربیت انسان های دو جنسیتی (androgynous) متمرکز است. مفروض این است که آرمان دو جنسیتی، نوعی جامعه پذیری مبتنی بر تفاوت های جنسی می کند. بسیاری از طرفداران این آرمان از دو جنسیتی واحد (monoadrogyny) و عده ای نیز از دو جنسیتی متکثر (polyandrogyny) جانبداری کرده اند. مقصود از دو جنسیتی واحد، سنخ شخصیتی واحدی است که بهترین ویژگی های جنسیتی مردانه و زنانه به طور تلفیقی در آن تجسم می یابند و این سنخ شخصیتی برای همگان مفروض گرفته می شود. دو جنسیتی متکثر نیز به سنخ خای شخصیتی متنوعی اشاره دارد که از زنانگی خالص تا مردانگی خالص در نوسان بوده و طبعا شخصیت های آمیخته از زنانگی و مردانگی نیز در میان آنها قرار می گیرند. بر حسب دیدگاه تکثرگرا، تمام شقوق محتمل باید به طور یکسان در دسترس همه باشند و به طور یکسان برای همه تجویز گردند، بدون آنکه جنس بیولوژیک شخص، مبنای تعیین ویژگی های جنسیتی مناسب قرار گیرد. یکسان سازی الگوی تربیتی دختران و پسران و پاکسازی فیلم ها، کتابها و نشریات از کلیشه های مروج تبعیض جنسی، از مطالبات جدی طرفداران فمینیسم در این راستا به شمار می آیند. آندره میشل در این خصوص می گوید:

در یک اثر عاری از تبعیض جنسی، پسران و دختران به یک نسبت در حال انجام دادن کارهای خانگی و نگهداری از برادر و خواهرهای کوچک تر، و مردان و زنان نیز به یک نسبت در حال خانه داری، نگهداری از بچه ها و تربیت آنان یا تامین نان خانواده ترسیم می شوند. به همین ترتیب، دختران و پسران به عروسک بازی، مهمان بازی، توپ بازی و بازی های الکترونیکی می پردازند، از درختان بالا می روند، خیاطی و باغبانی می کنند، کاموا می بافند و... تصویر سنتی زوجی که در آن، زن تسلیم و مطیع منفعلانه منتظر تصمیم شوهر است، باید ناپدید شود. اگر یکی از اولیا باید به ناچار برای نگهداری از بچه ها در خانه بماند، این فرد هم ممکن است پدر باشد و هم مادر.

با این همه، آرمان دو جنسیتی از دو جنبه مورد انتقاد بعضی از فمینیست ها قرار گرفته است. جنبه نخست به امکان عملی تحقق چنین آرمانی مربوط می شود. آلیس رسی با تاکید بر وجود تفاوت های زیست شناختی بین مذکر و مونث، این امر را در فرایند همانندسازی کودکان با والدین موثر می داند. به اعتقاد وی، روان شناسی و زیست شناسی زنان که دوره ماهانه و بارداری را دربر می گیرد، می تواند مستلزم آن باشد که دختران همواره بیش از پسران با مادران خود همانندسازی می کنند. تفاوت زیست شناسی پسر با زیست شناسی مادر باعث می شود که او همواره فاصله بیشتری را با مادرش حفظ کند. جنبه دوم نیز به پیامدهای تحقق آرمان مزبور راجع است. برخی فمینیست ها این پرسش را مطرح کرده اند که در صورت از میان رفتن تفاوت های جنسیتی موجود، واقعا چه چیزی ممکن است جایگزین آنها گردد؟ حذف تفاوت ها این خطر را در پی دارد که به مردان اجازه دهد الگوی واحد یا الگوهای متکثر جنسیتی را که در آینده بروز می کند، خودشان تعریف کنند. بدین جهت، تعدادی از نظریه پردازان فمینیست ضمن ارج نهادن به دست کم بخشی از ابعاد زنانگی، با اندیشه جهان عاری از تفاوت های جنسیتی به مخالفت برخاسته اند.

7 - 1. دیدگاه اسلام

با توجه به دخالت عناصر ایدئولوژیک در مباحث نابرابری به طور عام و نابرابری جنسی به طور خاص، دیدگاه ارزشی اسلام در مورد جامعه پذیری نقش های جنسیتی تنها در چهارچوب نظام ارزشی عام اسلام قابل فهم خواهد بود. تردیدی نیست که اسلام در نظام اجتماعی مطلوب خود پاره ای از تمایزهای جنسیتی و تفاوت هایی در نقش های زن و مرد را اغلب به عنوان اولویت و گاهی به عنوان الزام مقرر کرده است؛ اما این امر بر مبنای عدالت همراه با مصلحت صورت گرفته است. اصول کلی نظام اجتماعی اسلام و از جمله برابری جنسی، از یک سو مبتنی بر مبادی وجود شناختی طبیعی و از سوی دیگر در راستای تحقق اهداف غایی، به ویژه سعادت دنیوی و اخروی انسان ها هستند. در نتیجه، الگوی برابری جنسی در اسلام ضمن آنکه تحت تاثیر تفاوت های جنسی طبیعی قرار دارد، به وسیله اهداف غایی اسلام نیز جرح و تعدیل می شود؛ یعنی آنجا که مساوات و تشابه جنسی کامل با مصالح عام مطلوب اسلام ناسازگار بوده، مورد تایید اسلام قرار نگرفته است؛ برای مثال، تشبه زنان به مردان و مردان به زنان (که شبیه شدن در نوع پوشش و نمود ظاهری در انظار عمومی از مصادیق روشن این تعبیر است) در روایات اسلامی به شدت مورد نکوهش قرار گرفته است که منشأ این امر تا حدودی می تواند ملاحظه این جهت باشد که این گونه مشابهت ها ضمن ناسازگاری با مقتضیات تفاوت های جنسی طبیعی، به بالندگی دینی و حیات معنوی جامعه آسیب جدی وارد می سازند. همچنین منع زنان از قضاوت یا مشارکت مستقیم در جنگ می تواند به جهت ویژگی های طبیعی خاص زنان (جسمی و روانی) و در نتیجه، تناسب بیشتر این احکام با اهداف مورد نظر اسلام صورت گرفته باشد.

بر این اساس می توان گفت آن نوع از جامعه پذیری نقش های جنسیتی که هماهنگ با تفاوت های جنسی طبیعی و در راستای نیل به اهداف نظام اجتماعی اسلام باشد، نمی تواند از دیدگاه اسلام مورد ارزیابی منفی قرار گیرد؛ برای مثال، آماده ساختن دختران برای پذیرش نقش مادر - همسری و آماده کردن پسران برای پذیرش نقش نان آوری خانه، به خودی خود نه تنها هیچ ممنوعیتی از نظر اسلام ندارد، بلکه به جهت کارکردهای مثبت آن در جهت تحقق اهداف مورد نظر اسلام، امری مطلوب و راجح تلقی می شود. بله، در جایی که با تمایزهای جنسیتی ناسازگار با نظام ارزشی اسلام روبه رو هستیم؛ مثلا در شرایطی که دختران در نقش کنیزان بی اختیار برای مردان، و پسران در نقش اربابان و حاکمان مطلق نسبت به زنان جامعه پذیر می شوند، مخالفت اسلام با چنین الگوهایی از جامعه پذیری نقش های جنسیتی، قابل تردید نخواهد بود.

با این توضیح، دیدگاه اسلام در مورد آرمان دو جنسیتی نیز مشخص می گردد. تردیدی نیست که عوامل اجتماعی و فرهنگی در مواردی حتی می توانند ارزش ها و هنجارهای عمومی جامعه را دستخوش تغییر و تحول کنند و بر خلق و خوی افراد نیز تاثیر بگذارند؛ برای مثال، هنجارهایی مانند زشتی گریه و پسندیده بودن پرخاشگری برای مردان، به طور قطع از ریشه های فرهنگی موهوم و فاقد اعتبار دینی سرچشمه گرفته اند؛ از این رو، تربیت دو جنسیتی از آن جهت که باعث به فعلیت رساندن و پروراندن فضایل اخلاقی مشترک از قبیل آگاهی، خردورزی، مهربانی و نرم خویی در هر دو جنس می شود، امری کاملا پسندیده است؛ اما چنانچه مستلزم الغای استعدادهای متفاوت دو جنس باشد و در ارزش های دیگر نظام اجتماعی مانند عفت و سلامت اخلاقی جامعه تاثیر منفی بر جا گذارد، از نظر اسلام مردود خواهد بود.