معلولیت و جامعه

معلولیت این واژه راز آلود در طول تاریخ مهمان ناخوانده بشریت بوده و هیچ گاه میزبانی خونگرم نداشته است. معلولین به فراخور گفتمان هر عصر و دوره ای شکلی از طرد را تجربه کرده اند.

جوامع بشری با مکانیزم هایی نظیر غیره سازی (othering)، داغ (stigma) و انگ، افراد معلول را چون غریبه هایی می نگرند و از زندگی فعال اجتماعی و یا اصطلاحا از متن به حاشیه می رانند. این افراد به ابژه های شناخت علمی بدل گشته و سوژگی خود را از دست داده اند. معلولان، این مطرودان جامعه چنان از ذهنیت گفتمان غالب جامعه که به صورتی غزنده تمام لایه ها و سطوح اجتماعی را از خردترین سطح روابط بین فردی گرفته تا سطوح کلان را در نوردیده، طرد شده اند که شنیدن جمعیت غالب بر 10 درصد معلولان را به گزافی رسانه ای بیشتر می ماند.

گویا گفتمان غالب عصر مدرن که به نحوی ریشه در پاتولوژی پزشکی دارد و ساحت جسمی انسان را به مثابه قلمرو مطالعات خود تسخیر کرده است بر خلاف آن چه در ظاهر به عنوان همراهی افراد ناسالم ادعا می کند، به صورتی موازی و با تاکید بر مدیریت بدن و به عرضه گذاشتن لطافت های بدنی و شاخص گذاری زیبایی؛ بر این طرد و انگ دامن زده و نوع بدتری از هر آن چه که در طول تاریخ دیده ایم را بوجود آورده است.

این اقلیت بزرگ همواره برای اعاده جایگاه انسانی خود که بواسطه تفاوتی کالبدی از آن ها گرفتار شده، با چنان چالش بزرگی مواجه هستند که فراتر از چارچوب هر ایدئولوژی می باشد و از معدود اقلیت هایی هستند که در تمامی این جهان دردی مشترک را به یدک می کشند.

معلولین در ایده آل تایپ خود موجودات غریبی را سوار بر ویلچر برای هر فرد نامعلولی در ذهن متبادر می سازد که با اندک مکث و ترحمی چند ثانیه ای به سرعت از ضمیر خودآگاه خود به ناخودآگاه غیر قابل دسترس خود می رانند و سرکوب می کنند و گاها برای گریز از این واقعیت دهشتناک اورادی را بر لب رانده و به سرعت موضوع مانوس تر و خوشایند تری را جایگزین این بحث های متفرقه! می سازند.

تبعیض به عنوان درد مشترک افراد معلول؛ روح، عاطفه و عشق آنان را هدف گرفته و هویت انسانی شان را قربانی خود می کند. دسترسی به حقوق انسانی به عنوان اصل مسلم و خدشه ناپذیر، گویا در این مورد به فراموشی سپرده شده و نگاه های نگران این افراد جایی در خیابان ها و معابر پر تردد شهرهای هزاره سوم ندارد و همان پستوی خانه ها و آغوش های غم زده مادران، تنها مامن شکننده برای آن هاست.

شاید ریشه این نگرش ها که به طرد معلولین می انجامد در تصورات ما نسبت به انسان و شهروند سالم می باشد؛ آن جایی که به درازای تاریخ قوای بدنی از مهم ترین ویژگی ها و اصل مسلم شهروندی به شمار رفته و این موجودات بیگانه راهی برای گریز از این صافی ننگین ندارند. سلامت کالبد به عنوان مهم ترین شاخصه سلامت از بارزترین موانع  افراد معلول در ادغام در جامعه می باشد. گفتمان غالب جامعه همواره دیگرانی را که با خود در یک و یا چند ویژگی فرق دارند به شدت از خود می راند و تفاوت ساختاری و بدنی می تواند بارزترین نوع بیگانگی باشد که سایر ویژگی های انسانی را که کاملا بی ارتباط با آناتومی بدن است تحت شعاع قرار دهد.

می توان با رجوع به گفته های گافمن پیرامون داغ که آن را نسبت دادن ویژگی های "شدیدا بی اعتبار کننده" به افرادی که دارای "ویژگی ناخواسته" هستند تعریف می کند کتمان معلولیت ناشی از ترس انگ خوردن را در افرادی که از لحاظ بصری غیر معلول به نظر می رسند دنبال نمود. گافمن این نوع معلولیت ها را داغ احتمال بی اعتباری می نامد و به حالتی اشاره می کند که حضار تفاوت ها را احساس نمی کنند اما سوژه همواره خود را در معرض بی اعتبار شدن می داند.

فضاها، پیاده روها و معابر شهری که به زعم غالب جامعه شناسان معاصر بخش عظیم فراغت و در نگاهی دیگر پرسه زنی های روزانه شهروندان مدرن را در خود جای می دهند، به شکلی اسف بار حضور افراد معلول را بر نمی تابد. معابری که قرار است افراد در آن جاری باشند و با ظواهر مدرنیته اغوا شوند با خرده ریگ های ساختاری مانع حضور معلولان می شوند. به نظر می رسد در میان همهمه و سهم خوانی اقلیت ها، گویا معلولین تنها اقلیتی هستند که از موضع تاریخی خود که همان عزلت و تنهایی می باشد نبُریده اند و داغ و دردهای تاریخی را مزه مزه می کنند.

طرد مکانی را در کنار سایر انواع طرد همچون طرد اجتماعی، اقتصادی و .... می توان در حادترین نوع آن و از لابه لای درد دل های تنهایی معلولین شنید. درد دل هایی که گویا کسی مایل به شنیدن آن نیست و تنها عجز و مرگ را به ذهن انسان ها فرا می خواند و کسی را سودای مرگ در سر نیست.

آن چه زوم دوربین علوم اجتماعی راجع به معلولیت را به سمت خود می کشاند همان مکانیزم های طرد، انگ و تبعیض افراد معلول می باشد که به صورت اجمالی در این نوشته ذکر گردید. کلمات را توان توصیف این غم عظیم نمی باشد؛ شاید انسان تنها در صورتی به آن برای لحظاتی بپردازد که به صورتی همدلانه و در شرایطی خود ساخته مشابه به تجربه زیسته این افراد بپردازد و نگاه هایی که بی اعتنایی های مدنی را یادآور می سازند تجربه نماید و محنت و دشواری گذر از پل های عابری که بازیچه کودکان غیر معلول هستند را بچشد و آن گاه درس صبر، غم و واقعیت را بیاموزد.